Khialmahboob

روزانه نویسی های یک عشق ادبیات خسته و تنبل

فلج عاطفی

  • ۲۳:۰۳

میگن اگر چیزی نه خوشحالت خیلی بکنه، نه ناراحتت 

یعنی احساسات رو درست نتونی درک کنی اون موقع دچار فلج عاطفی شدی، یک چیزی شبیه داستان بادام 

به نظرم مثل بینایی میمونه که به مرور نابینا بشه

درد این ناهشیاری از دردی که آدم از روز اول داشته باشه

خیلی بدتره... 

قلب هایی که روزی محل دوست داشتن و دوست داشته شدن بودن

الان تبدیل به خاکستر ویرانه شدن

از دو سال پیش دیگه قلبم نتپید 

نه برای خودم نه برای هیچ کس

با رفتنش فلج شدم... میدونستم دیگه راه و پایی ندارم

اما خواستم چهاردست وپا خودمو بکشم

الان دیگه حتی طاقت نگاه کردن رو هم ندارم

فلج عاطفی اگر قبلا رخ داده 

الان مرگ عاطفی نزدیکه... 

بودن یا نبودن کسی نه اذیتم میکنه نه حتی خشمگین

قدیم ترها من بهش زنگ میزدم اما الان اون زنگ میزنه میگه

چرا حرف جدایی زدم دیگه چیزی نگفتی

راستش دیگه شور و حسی وقتی وجود نداره

وقتی اکسیژنی برای تنفس نیست

چه اهمیتی داره زندگی نباتی... 

امسال به دوستم گفتم من تنهاتر شدم و وقتی اونم رفت حقیقی شد... 

تنهایی جزیره ای هست که وقتی بهش برسی

چه با اختیار چه بدون اختیار

یک حکم داره، وقتی توش خونه بسازی دیگه ازش خارج نمیشی

الان کسی نیست باهاش حرف زد 

پس تو جزیره ی خودم مینویسم و موهای نقره ایم رو تماشا میکنم 

چون که تنهاتر از همیشه و فلج ترم

  • ۴
Designed By Erfan Powered by Bayan